روباه و زاغ
سال تحصیلی 63 – 64 دانش آموز کلاس دوم ابتدایی مدرسه ی حقیقت گل افشان بودم و معلّم کلاس ما هم خانم فاطمه غلامی بودند- هر کجا هست خدایا به سلامت دارش - .شعر روباه و زاغ ( از : حبیب یغمایی ) که یادتان هست :
زاغکی قالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی
روبه پر فریب حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز
گفت: به به چه قدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود
این شعر را باید حفظ می کردیم . من و چند نفر از دانش آموزان کلاس ( احمد دستیاره ، مجتبی باباپور ) شعر را حفظ نکردیم . خانم معلم هم ناراحت شدند . برای تنبیه هم بچه ها را در انباری زندانی می کردند . وقتی ما را داشتند می بُردند که زندانی کنند . من دَمِ درِ کلاس گریه کردم و دل خانم معلم به حال من سوخت و مرا زندانی نکرد . امروز می فهمم ، اجبار معلم در حفظ شعر روباه و زاغ شاید به خاطر این بود که من بیاموزم به قول مولانا :
آدمی خوارند اغلب مردمان از سلام علیکشان کم جو امان