آشنایان بیگانه
باغ ها را گرچه دیوار و در است از هواشان راه با یکدیگر است
شاخ از دیوار سر بر می کشد میل او تا باغ دیگر می کشد
باد می آرد پیام آن بدین وه از این پیک و پیام نازنین !
شاخه ها را از جدایی گر غم است ریشه ها را دست در دست هم است
« هوشنگ ابتهاج »
جلسۀ امتحان جغرافیا بود و دانش آموزان گرم نوشتن بودند . دانش آموزی دستش را بالا گرفت و گفت : آقا ! ببخشید ، من از مازندران نیستم و نمی توانم به پرسش های جغرافیای استان پاسخ بدهم . از او پرسیدم که شهرتان کجاست ؟ گفت : گرگانی هستم . گفتم : ما با هم یکی هستیم ؛ شما در این جا غریبه نیستید ؛ میزبان هستید نه میهمان؛ پدران شما مازندرانی بودند . چطور شد که ما از یکدیگر بیگانه شدیم ؟ روزگاری گرگانی ها و سمنانی ها و تهرانی ها ، همه مازندرانی بودند .
سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند
« هاتف اصفهانی »