یک بام و دو هوا

 

جالب است هر بار در تلویزیون بخواهند خلافکاری را نشان بدهند ، چهرۀ او را شطرنجی می کنند یا به هنگام بررسی پرونده های اختلاس  به حروف الفبای زبان فارسی پناه می برند و آن ها را به صورت « ش . م » ، « ک ، ل » و ... معرفی می کنند . در مقابل اگر کمیته امداد بخواهد در مناسبت ها شندرغازی را به خانوادۀ مسکین و مستضعف بدهد با دوربین صدا و سیما می روند ،  با افراد خانواده مصاحبه می کنند و داخل یخچال آن ها را هم  نشان می دهند . من بارها دیدم که مادر آن خانواده به هنگام مصاحبه به گریه افتاده بود . آیا به آبروی این خانواده ها فکر نمی کنند که آن را رسانه ای می کنند ؟  آیا به این فکر نمی کنند که فردا دختر این خانواده باید به خانۀ بخت برود ؟ آیا این خانواده های درمانده که شما آبروی آن ها را به تاراج داده اید ، می توانند سر خودشان را در کوچه و خیابان بالا بگیرند ؟   آیا حضرت علی ( ع ) هم مثل شما به تهیدستان و مسکینان کمک می کرد ؟

 

ناشناسی که به تاریکی شب                 می برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع پوش             می کشد بار گدایان بر دوش

تا نشد پردگی آن سرّ جلی                  نشد افشا که علی بود علی

                                                                             ( شهریار )

ما قال و من قال

 

حضرت علی ( ع ) سخنی حکمت آموز دارند که می فرمایند : « انظر الی ماقال ولا تنظر الی من‌قال » ؛ یعنی ، به گوینده نگاه نکن ،  به چه می گوید نگاه کن . به القاب و عناوین و پیشوندها نگاه نکن ، ببین سخنی که بر زبان می آورد خوب است یا نه ؟ . در این کلام حضرت ، نوعی دموکراسی وجود دارد . متأسفانه این سخن در کشور ما حتی در جامعۀ دانشگاهی آن جدّی گرفته نمی شود . به عنوان نمونه ، دانشجو مقاله را می نویسد و استاد دریغ از نوشتن یک کلمه در مقاله نقش ندارد . دانشجو مجبور است که نام استاد را بر صدر مقاله خود به عنوان نویسندۀ اوّل بیاورد تا دفتر مجلّه مقاله او را چاپ کند . اگر دانشجوی بیچاره نام استاد را نیاورد ، دفتر مجلّه هم مقاله را چاپ نمی کند و دست رد بر سینۀ دانشجو می زند . چرا که عنوان دکتری بر اوّل نام نویسندۀ آن  ننشسته است . استاد هم با مقاله های این دانشجو و آن دانشجو ، یکی پس از دیگری پلّه های استادیاری و دانشیاری را بالا می رود . در بسیاری از همایش ها شاهد بودم که استاد نماهایی را با هزار تعریف و تمجید به پشت میز خطابه دعوت کردند و او با کمال بی چشم و رویی نیم ساعت سخن گفت و سخنی بالاتر از دبیرستان نگفت . اگر زمام سخن را به دانشجویی می دادند ، شاید علمی تر از او سخن می گفت .

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

 

درست هشت سال پیش در چنین روزی دوست و همکار فرزانه ام جناب مجید محمّدی ، دبیر فیزیک شهرستان سوادکوه ، در یک سانحۀ رانندگی در مسیر فیروزکوه به رحمت خدا رفت . روحش شاد و یادش گرامی باد .

 

... من که از پژمردن یک شاخه گل ،

از نگاه ساکت یک کودک بیمار ،

از فغان یک قناری در قفس ،

از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست .

وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، اشک و خونم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم ؟

                                                                                                      « فریدون مشیری »

 

مینی بوسی که در 25 تیر 1384 از قائم شهر به تهران می رفت ، به خاطر بی احتیاطی راننده اش ، هرگز به مقصد نرسید و همۀ سرنشینانش را به دیار باقی رساند .  

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

 

من معمولاً وقتی از کلاس های اوّل دبیرستان آزمون می گیرم ، به آن ها می گویم برگه های خودشان را به پدر و مادر نشان بدهند تا  زیر برگه را امضا نمایند . بیشتر دانش آموزان برگه را به دیدار پدر و مادرشان می برند امّا در این میان دانش آموزانی هم هستند که از زیر بار شانه خالی می کنند و به دنبال بهانه می گردند . نمونه هایی از این بهانه ها :

 

1 – آقا ! ما رفتیم روستا خانۀ داییمون . توی حیاط که بودیم گاوِ داییمون برگه را خورد .

 

2 - آقا ! خواهر زادۀ مان آمد خونمون . برگه را پاره کرد .

 

3 - آقا ! مادرم داشت لباس می شست ، جیب هام را نگاه نکرد . شلوار را با برگه انداخت داخل لباس شویی .

 

این جور مواقع می گویم ، مادری که هنگام شستن لباس داخل جیب ها را خوب نگاه نمی کنه ، باید فرستادش خانۀ باباش . 

 

بعضی از دانش آموزان  خودکار را نازک می کنند و ردّ پایی زیر برگه می گذارند که مثلاً بابام امضا کرد .

 

دانش آموزی همیشه برگه را می آورد و می گفت که خواهرم امضا کرد . یک بار ازش پرسیدم که خواهرت دانشجوست ؟ گفت : نه آقای قاسمی ، کلاس اوّل راهنمایی است .

 

دانش آموزی هم با کشیدن چند تا خط شکسته و درهم برگه اش را به من نشان می دهد . از او می پرسم ، چه کسی این جا را امضا کرد ؟ می گوید :  آقا ! مادرم امضا کرد . به او می گویم : خانه رفتی ، قبالۀ ازدواج آن ها را نگاه کن . ببین مادر زیر قباله ازدواجش را نیز این گونه امضا کرد ؟

 

و ...

کارتن

 

چند کارتن اضافی را از خانه بردم و داخل صندوق زباله های شهرداری کنار پارک  انداختم . در همین زمان دیدم ، پیر زنی آمد و دست دراز کرد . کارتنی را برداشت و صاف کرد و روی آن دراز کشید تا در زیر این آسمان شهر بستری برای او باشد . معتادی را هم دیدم  که به سمت زباله ها می آمد ، او هم چند تا از کارتن ها را برداشت تا با فروش آن ساعتی را در خماری شیشه و کراک سپری کند . من ماندم و این اندیشه که گناه کردم یا ثواب ؟

بر روی شیشۀ نانوایی

 

بر روی شیشۀ نانوایی نزدیک خانۀ ما نوشته شده است :

 

« آقا و خانم محترم :

از بیان کردن لفظ حاجی به اینجانب به دلیل مشرف نشدن به مکه خودداری فرمائید . مثلاً بهیار را دکتر صدا نزنیم چرا که اگر شخصی دکتر شده به علت زحمات چندین ساله فرد می باشد . به زبان ساده برنج شهاک ( شاهاک : برنج بومی مازندران که به رنگ سرخ بود و خیلی مرغوب نبود  ) را طارم ( برنج مرغوب مازندران ) نکنیم . »

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

 

تمام روز را در زیر گرمای آفتاب مشغول کار است . دیگر خودش را هم فراموش کرده است . تنها کسی که روز تولّدش را به یاد داشت و به او تبریک گفت ،  همراه اوّل بود .