اصولگرا و اصلاح‌طلب

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد   

   

                            بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم   

 

 

                                                                        ( حافظ )    

 

  

این روزها بازار دید و بازدیدهای کاندیداهای محترم حسابی گرم است. اگر در فلان کوره‌دهی پیرزن یا پیرمردی صد‌ساله‌ به رحمت خدا برود، سر و کلّۀ چند کاندیدا با خورجین‌های پُر از کارت‌های تسلیت آن‌جا پیدا می‌شود. مردم ساده‌دل هم دورشان جمع می‌شوند و آن‌ها حسابی با کلمات قلمبه‌سلمبه اسب‌دوانی می‌کنند. دو واژه‌ای که این روزها بسیار شنیده‌ می‌شود، یکی اصولگرایی و آن دیگری اصلاح‌طلبی است. یکی می‌گوید من اصولگرا هستم و آن دیگری اصرار دارد من اصلاح‌طلبم. آیا اصولگرایی با اصلاح‌طلبی منافات دارد که این بیچاره‌ها یکدیگر را مبرّا از آن می‌دانند؟ آیا اصولگرای حقیقی نباید اصلاح‌طلب هم باشد؟ آیا اصلاح‌طلب حقیقی نباید اصولگرا هم باشد؟ بعضی از این بیچاره‌ها الفبای اصولگرایی و اصلاح‌طلبی را نمی‌دانند. اگر این جوری که این‌ها می‌گویند پس پیرایشگر محلۀ‌مان هم« اصلاح‌طلب» است. به نظر من هر بزرگواری که می‌خواهد کاندیدا شود باید در خودش این ویژگی‌ها را ببیند: دیانت و تقوی، پاکی و صداقت، شجاعت، علم و درایت، انسان‌دوستی، میهن‌پرستی، ادب و متانت، ایثار و ... . لازم و ضروری است هر کاندیدای محترم شبی بدون حضور مشاورانش با خدای خود خلوت کند و در محضر او از خودش بپرسد چرا من کاندیدا شدم؟ و به او جواب بدهد. آدم به خودش و خدایش که دروغ نمی‌گوید. اگر ذرّه‌ای نفسانیات در آن دخالت داشته‌باشد باید آن را رها کند. این حرف‌ها به ظاهر خیلی ساده و بچّگانه به نظر می‌رسد، می دانم ولی باور کنید تمام مشکلات ما از همین جا شروع می‌شود.  

یاد آر!

مقدمه : 

مرگ پایانِ کبوتر نیست... .  

                            ( سهراب سپهری )

من با تمامِ وجود به این بیتِ زیبای حافظِ شیرین‌سخن ایمان دارم که می‌فرماید:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق 

                                     ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما

                                                                                                                                          ( حافظ  )

در این فتوایِ حافظ آمده‌است: « هرکس عشق بورزد، نمی‌میرد و به مقامِ جاودانگی می‌رسد ». کدام فکر و اندیشۀ روشن است که کارِ « معلّم » را کارِ « عشق » نداند؟ گرمایِ وجودِ معلّم از آتشِ عشق است. معلّم چون عشق می‌ورزد، خاصیّت عشق را هم می‌گیرد؛ عشق، نامیرا و جاوید است، معلّم هم زنده‌یاد است و جاوید‌نام می‌ماند.

شرحِ یک ایده:

عالِم و یا معلّمی که به سرایِ باقی می‌رود، دیگر به ما نیاز ندارد بلکه این ما هستیم که به راه و اندیشه و آثار او نیازمندیم. بزرگداشتِ عالم، در واقع بزرگداشتِ علم و دانش و اندیشه است. در این فرصت کوتاه می‌خواهم ایده‌ای را با شما عزیزان در میان بگذارم. امیدوارم مورد پسند قرار بگیرد. 

پیشنهاد می‌شود همۀ مدیرانِ آموزش و پرورشِ بخش‌ها و ناحیه‌ها و شهرها و شهرستان‌ها دفتری به شکلِ سال‌نامه فراهم آورند و تاریخِ دقیقِ درگذشتِ همکارانِ درگذشته را در آن یادداشت کنند. هر روز صبح که در اداره حاضر می‌شوند، ابتدا به آن دفتر مراجعه بکنند و صفحۀ تاریخ آن روز را بگشایند و ببینند در سال‌های گذشته در چنین روزی کدام همکار او به رحمت خدا رفته‌است. سپس شمارۀ منزل او را بگیرند و تماسی با منزل آن همکار داشته‌باشند. خودشان را با عنوانِ مدیر آموزش و پرورش معرفی بکنند و  از آن عزیزِ سفرکرده ( حتّی اگر او را نشناسد ) یادی و از خانوادۀ او دلجویی بکنند. این کار خرجی ندارد ولی دل‌ها را شاد می‌کند. مطمئن باشید رضایت پروردگار را هم به دنبال دارد. عالَمِ عشق را نازم که :

هزار سال گذشت از مصیبتِ مجنون               

                            هنوز مردمِ صحرانشین سیه‌پوشند

                                                         ( بابافغانی ) 

این کار در کنار این‌که دل‌ِ خانوادۀ همکار درگذشته‌ را شاد می‌کند، برای خودِ مدیر نیز نهیبی است؛ به قول روان‌شاد قیصر امین‌پور:

حرف‌های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می‌کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که باخبر شوی

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌شود

آی...

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر زود

دیر می‌شود!

حال به این‌جا رسیدم، قلم من بهانۀ گریستن گرفته‌است تا از دوست و همکار سفر کردۀ خود؛ یعنی روشن‌روان مجید محمّدی یادی بکنم. مجید محمّدی مدرک کارشناسی ارشد فیزیک از دانشگاه امیرکبیر داشت و دبیر فیزیک شهرستان سوادکوه بود. این همکار فاضل و گرامی متأسفانه در بیست و پنجم تیر 1384 زمانی‌که تازه داشت به سی سالگی نزدیک می‌شد ،در سانحۀ رانندگی به دیار باقی شتافت. هرسال که به بیست و پنجم تیر نزدیک می‌شویم هوای دلمان ابری و چشم‌های ما بارانی می‌شود. اگر مدیران آموزش و پرورش سوادکوه هرساله در بیست و پنجم تیرماه تماسی با خانوادۀ مجید محمّدی داشته‌باشند، قلب پدر و مادر دل‌شکستۀ آقا‌مجید اندکی تسکین و آرامش می‌گیرد.

در پایان می‌خواهم درود بفرستم به روحِ پاکِ همۀ معلّمان و استادانِ به ملکوت پیوسته، معلّمان و استادانی که انگار شاعر، بیت‌ِ زیر را در حقِّ آن‌ها سروده‌است:

بعد از وفات، تربتِ ما در زمین مجوی  

                                    در سینه‌های مردمِ عارف مزار ماست

این یادداشت با قلم اینجانب در مجلۀ رشد مدیریت مدرسه ( زمستان 94 ) به چاپ رسیده‌است.

ما همه شیران ولی شیر عَلَم

این روزها در شهرها کاندیداهای محترم برای خودشان بَنِرهای بزرگ آویزان می‌کنند و از طرف جمعی از فلان طبقه و بهمان طبقه به خودشان تبریک می‌گویند که مثلاً مشاور عالی فلان وزیر و رییس فلان بنیاد و برترین مدیر ملّی  فلان سازمان شدیم. نمی‌دانم چه حکمتی است که این بزرگواران در همین چند ماه مانده به اسفند به این عناوین و القاب می‌رسند؟!!!

 آباد باشی ای ایران! ای کاش فرزندان تو که  برای نشستن بر روی صندلی گرم و راحت مجلس این‌گونه به آب و آتش‌ می‌زنند، کمی هم به تو و سربلندی تو می‌اندیشیدند! راستی ایران عزیز! چند نفر بینشان همچون زنده‌یاد ملک‌الشعرا بهار می‌بینی؟ چند نفرشان تاریخ و فرهنگ تو را می‌شناسند؟ چند نفرشان شاهنامۀ فردوسی تو را خوانده‌اند؟ چند نفرشان به تو خیانت نمی‌کنند؟