خداوند دست های پینه بسته را بیشتر دوست دارد تا پیشانی های پینه بسته را ؛ چرا که از این دست ها بوی سادگی ، بی ادعایی  و یک رنگی می آید و از آن پیشانی ها احتمالاً بویِ ریا ، غرور و هر رنگی . تمام زندگی او تکرار ِ کار ... کار ... کار  ... ،  غم ... غم ... غم ... و  درد ... درد ... درد ...   است . روزها زودتر از آفتاب از خانه اش بیرون می رود و دیرتر از آفتاب به خانه اش بر می گردد . آفتاب نظاره گر اوست ، دل آفتاب به حال او می سوزد . وقتی می میرد ، تنش خسته است . تن خسته را به گور می برد . وقتی می میرد ، آن پیشانی پینه بسته ها در غم او دلی از عزا در می آورند .