بعد مردن غم مخور مخفی که در آیین عشق ...
بعد مردن غم مخور مخفی که در آیین عشق بلبل و پـــــروانه گیرد پایه تابوت مـــــن
« زیب النساء مخفی »
هر زمان فرجام زندگی نیما یوشیج را می خوانم به یادِ پدر بزرگِ پدرم ( روانشاد میرزا محمد ) می افتم .
فرجام کار نیما :
وقتی نیما در سیزدهم دی ماه هزار و سیصد و سی و هشت لب از شعر سرودن فروبست و به سرای دیگر شتافت ، نخست او را در امام زاده عبدالله تهران به خاک سپردند ؛ یوش ، زادگاه نیما ، منطقه ای کوهستانی در نورِ مازندران ، سی و چهار سال چشم به راه نیما ماند تا این که در سال 1372 هجری شمسی قبر او را باز کردند و جنازه ی او را به وطنش انتقال دادند .
امّا پدر بزرگِ پدرم ( روانشاد میرزا محمد ) حدود صد و ده سال پیش زمانی که از زندگی او سی بهار نگذشته بود ، در سحرگاه هنگام ادای فریضه ی نماز صبح ( در رکعت دوّم ) به سوی معبود پرواز کرد ، میرزا محمد وقتی رفت ، فرزند چهارم او ( عمویِ پدرم ؛ روان شاد جان محمد ابوالقاسمی ) هنوز به دنیا نیامده بود . میرزا محمد را در روستایمان گُل افشان به خاک سپردند . سال ها از مرگ او گذشت . پدر بزرگم روان شاد کربلایی احمد قاسمی گل افشانی قبر پدرش را باز کرد ، استخوان های او را با خود به مشهد مقدس برد و در آن جا به خاک سپرد ، میرزا محمد تا آن روز به مشهد نرفته بود .