شرح بیتی از ترکیب بند جمال الدین محمّد بن عبدالرزاق اصفهانی

 

 

تا حِصنِ تو نَسج عنکبوت است                             أَوهَن نه ، که أحصَنُ البیوت است

 

جمال الدین محمّد بن عبدالرزاق اصفهانی  ، شاعر سده ی ششم هجری و پدر کمال الدین اسماعیل ، ترکیب بندی دارد در نعت حضرت پیامبر ( ع )  که بیت بالا نیز از آن ترکیب بند انتخاب شده  است . برای فهم این بیت لازم است به چند نکته عنایت داشته باشیم :

 

1 – پیامبر در هنگام هجرت از مکّه به مدینه ، از ترس کافران در غار ثور مخفی شدند و عنکبوتی به حکمت خداوند بر در آن غار تنیده و کبوتری در آن جا تخم نهاده بود و این باعث نجات او گشت . عطار در منطق الطیر می گوید :

      عنکبوتی را به حکمت دام داد                             صدر عالم را در او آرام داد

 

2 –  خداوند در آیه ی چهل و یکمِ سوره ی عنکبوت ، سست ترین خانه ها را خانه ی عنکبوت دانسته است : ... انَّ أوهَن البیوتِ لَبَیتُ العَنکَبوتِ ...

 

جمال الدین چه هنرمندانه این دو موضوع را در هم آمیخته است : تا پناهگاه تو ای محمد بافته شده از عنکبوت است ، دیگر خانه ی عنکبوت سست ترین خانه ها نیست بلکه محکم ترین خانه ها است .

رودکی و سه پیراهن یوسف ( ع )

 

 

 در داستان یوسف ( ع )  از سه پیراهن یاد شده است : پیراهنی که برادران آن را خون آلود کردند و به نزد پدر آوردند که یوسف را گرگ دریده است ، پیراهنی که در نقشه ی شوم زلیخا از پشت چاک گردیده است و پیراهنی که چشم یعقوب را از حالت نابینایی به در آورد و بینا ساخت . شاید هیچ شاعری در ادبیّات فارسی به زیبایی رودکی سمرقندی به این سه پیراهن یوسف اشاره نکرده است :

نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت                    سه پیراهن سلب بودست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت          سوم یعقوب را  از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول ، دلم ماند بدان ثانی                      نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر

هم سوال از علم خیزد هم جواب  

        

 

 شاید هیچ وظیفه ای خاطره انگیزتر از وظیفه ی معلّمی نباشد ؛ سراسر خاطره است ؛یکی از این خاطره ها می تواند برگه های آزمون دانش آموزان و جواب های آن ها باشد .  با همکاران گروه زبان و ادبیات فارسی سوادکوه داشتیم برگه های آزمون نهایی درس آرایه های ادبی سال سوم علوم انسانی را تصحیح می کردیم . طرّاح محترم پرسیده بودند که در بیت زیر از حافظ چه آرایه ای وجود دارد ؟

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند                  جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

 

جواب صحیح : در بیت آرایه ی تلمیح وجود دارد ، چرا که یادآور ماجرای بر دار کردن حسین بن منصور حلّاج ( همان کسی که انا الحق بر زبان آورده بود ) است . در باب هفتاد و دوّم تذکره الاولیای عطار آمده است : « بزرگی گفت : آن شب ( شب به دار آویختن حلاج ) تا روز زیر آن دار نماز می کردم . چون روز شد ، هاتفی آواز داد که : ... او  ( حلاج ) را اطلاع دادیم بر سرّی از اسرار خود و او فاش کرد . پس جزاء کسی که سرّ ملوک فاش کند این است . » (تذکره الاولیا ، ص 594 )

 

حال بنگرید جواب دانش آموزی را :  بیت اشاره دارد به داستان امیر عباس هویدا ، نخست وزیر محمد رضا شاه پهلوی

بیداد ظالمان

                                                 

                                                                                           

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد                   هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب              بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان                            بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام              بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

 ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز                  این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد                بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت         این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش نشست            گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت            هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت              ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن                  تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید            نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان                       بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم                         تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی                             این گل ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی است ایستاده در این خانه مال و جاه           این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع                 این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست                 هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف        یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

                                                                                                            سیف فرغانی 

                                                                     

افتادگی آموز اگر ...

 

 

این روزها بارش رحمت الهی به رنگ سپید همه جا را فراگرفته است . جنگل و کوه و خیابان یک دست سپید پوشیده اند . لغزنده بودن معابر این فرصت را به مردم داده است تا این شعر معروف را از لونی دیگر ملموس تر تجربه بکنند : افتادگی آموز اگر طالب فیضی ...

ای کاش دانشکده ی  ادبیّات دانشگاه اصفهان کمر همّت به چاپ دیوان نایاب کمال الدّین اسماعیل اصفهانی  ، شاعر قصیده سرای بزرگ سده ی ششم و هفتم هجری ، با تصحیح عالمانه ی استاد فقید حسین بحرالعلومی می بست  تا مردم به راحتی می توانستند قصیده ی برف کمال الدین را در این روزهای برفی در محافل گرم و صمیمانه ی خود  بخوانند  و لذّت ببرند :

هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف                گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف

مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است                   اجرام کوه هاست نهان در میان برف ...

 

هر کسی از ظنّ خود شد یار من ...

 

 

بیشتر دانش آموزان دیروز این بیت بسیار زیبا را در حافظه دارند که :

      دست در دست هم دهیم به مهر                       میهن خویش را کنیم آباد

 

چه درس بزرگی ! میهن خویش را کنیم آباد 

 

پیام اصلی بیت در مصراع دوّم آن نهفته است . امّا متأسفانه دیروز در ورودی شهر ساری بر سر دَرِ آسمان خراشِ بانک مهر دیدم که برای تبلیغات فقط مصراع اوّل آن را  نوشته بودند : دست در دست هم دهیم به مهر چون نام ِ مهر در آن آمده بود گردانندگان این بانک به همان مصراع اوّل آن دل خوش گشتند . ای کاش به مفهوم والای میهن در مصراع دوّم هم عنایتی نشان می دادند و بیت را کامل می نوشتند . برای این که هرگز مام ِمیهن از یادمان نرود ، یک بار دیگر با صدای بلند این بیت را می خوانیم که :

     دست در دست هم دهیم به مهر                           میهن خویش را کنیم آباد

 

نقدی کوتاه بر پیام های بازرگانی تلویزیون ایران

  

 

 تلویزیون ، دانشگاهی است که در همه ی خانه ها حضور ی پر رنگ دارد . در شبانه روز ، ساعت ها پای تلویزیون می نشینیم و برنامه های گوناگون آن را نگاه می کنیم . این برنامه ها به صورت  مستقیم و غیر مستقیم بر حالات و رفتار و کردار و دیدگاه های ما تأثیر می گذارند . تأثیر تلویزیون بیشتر از تأثیر مدرسه و دانشگاه و حتّی خانواده است . وقتی سریالی از تلویزیون پخش می شود ما تکیه کلام های آن سریال را تا ماه های بعد بر سر زبان های مردم می بینیم. روسری فلان بازیگر در فلان سریال ، یک دفعه می بینی که مُد روز شده و  اکثر خانم ها از آن استفاده می کنند و یا زنگ تلفن ِهمراه ِفلان بازیگر ، زنگ تلفن خیلی ها می شود. نمی دانم این جعبه ی رنگارنگ و پر زرق و برق چه طور جادوگری می کند که همه دوست دارند روزی از آن مجرا دیده شوند . فلان بازیگر نه چندان معروف را در خیابان به انگشت اشاره به همدیگر می نمایانند . مردم از سرماخوردگی فلان بازیگر تلویزیون خبر دارند ولی از مرگ فلان استاد دانشگاه که در محله ی آن ها هم  زندگی می کرده خبر ندارند . یکی از برنامه های رنگارنگ تلویزیون ، پیام های بازرگانی است که گاه و بی گاه از شبکه های مختلف تلویزیون پخش می شود . حال سوال این جاست تا چقدر این پیام های بازرگانی با آموزه های اسلامی مطابقت دارند ؟ دین مقوله ای است که در تمام امورات زندگی تأثیر می گذارد . در مبلمان شهری ، معماری ، غذا خوردن ، نحوه ی لباس پوشیدن و ... . اسلام هم کامل ترین دین است و تأثیر پذیری ما از آن باید به مراتب بیشتر از ادیان دیگر باشد . این درست نیست که دین ما اسلام یاشد ولی معماری خانه ها و شهرها ، تغذیه ، پوشاک ، تفکر ، اندیشه و ... ما اسلامی نباشد. اگر به طور دقیق پیام های بازرگانی را آسیب شناسی دینی کنیم ، می بینیم که در  بعضی از موارد از اخلاقیات دینی خارج گشته اند و این می تواند در دراز مدّت آسیب جدّی بر پیکره ی اندیشه ها و دیدگاه های جامعه وارد سازد .در این جا به عنوان نمونه به یک مورد اشاره می کنیم : بارها در پیام های بازرگانی دیدیم و شنیدیم که  « با کتاب های ... ،  معلّم را به خانه ببرید . » اشکالی که بر این پیام وارد است ، این است که این پیام ،  نَفَس معلّم را جدّی نگرفته است . فقط یک سو نگر است ؛ آموزش محور است و به  پرورش که این همه در آموزه های دینی بر آن تأکید شده و حتّی در قرآن در چند جا  تزکیه بر تعلیم مقدّم آمده ، اعتنایی ندارد .این پیام به این تفکّر منجر می شود که کتاب می تواند جای معلّم را بگیرد و دیگر به معلّم نیازی نیست . در بسیاری از این پیام ها ، پدیده هایِ شومِ دروغ ،  ریا ،  خودنمایی ،  لوکس گرایی ، اسراف و... را می بینیم که با آموزه های اسلامی منافات دارند و حاصلی جز مشکلات روحی و روانی و عقده های درونی برای بسیاری از خانواده های کم درآمد و آسیب پذیر ندارند .

 

نظیری نیشابوری و دو بیت از امثال و حکم

  

 

محمّد حسین نظیری نیشابوری ، شاعر سده های دهم و یازدهم هجری بوده است . در بزرگی مقام شاعری نظیری همین بس که صائب تبریزی ، قلّه نشینِ طرز نو درباره ی او گفته است :

صائب چه خیال است شود همچو نظیری            عرفی به نظیری نرسانید سخن را

 

لطیف طبعی و تازه گویی ، پیشه ی کلک و بیان نظیری بوده است :

خانه ی ما خاکساران بر سر راه صباست             شب نمی سوزد چراغ از پستی دیوار ما    

         

دو  بیت نظیری به صورت مثل سایر درآمده است و بر سر زبان های مردم  جاری است . شاید بسیاری از گویندگان ،  شاعرِ این  بیت ها را ندانند  که کیست ؟ ولی بیت را به کار می برند :

درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی                          جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را  

که مردم  ، این بیت را به این صورت تغییر دادند و به کار می برند :

درس معلّم ار بود زمزمه ی محبتی                            جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

 

و بیت دیگر در عزّت نفس و کرامت انسانی است که به صورت مثل درآمده است و درس بزرگی به انسان می دهد :

دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز                              پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

 

یاد باد آن روزگاران یاد باد

 

 

وقتی چهار سالم بود ، هر روز صبح یک دفتر و مداد را داخل پلاستیک می گذاشتم و به همراه خواهرم معصومه خانم که دانش آموز دبستان حقیقت گل افشان بود به راه می افتادم ، مدیر مدرسه جلوی مرا می گرفت و می گفت : تو هنوز به سنّ قانونی نرسیدی . من با چشم اشک آلود دَم درِ مدرسه به صف بچه ها نگاه می کردم و حسرت می خوردم . یک روز مدیر به بچّه ها گفت : فردا وقتی به مدرسه می آیید ، گُل بیاورید که ما جشن داریم . من گفتم حالا بهترین فرصت است ، رفتم خانه ی عمویم یک پلاستیک گُل چیدم . فردای آن روز،  مدیر  گُل هایم را گرفت ولی باز مرا به مدرسه راه نداد ... چرخ روزگار گشت و گشت ؛  لطف خدا  دستگیری کرد و جبران آن روزها را  ، معلّم شدم و هر روز در مدرسه هستم .

مجنون ، تابِ ادراک ِجمالِ لیلی ندارد

 

 

در حکایت آورده اند که : « اهل قبیله ی مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند که : این مرد از عشق هلاک شد ، چه زیان دارد اگر دستوری دهید تا جمال لیلی مشاهده کند . گفتند : ما را هیچ از این معنی بخلی نیست ؛ و لیکن مجنون خود تاب ادراک جمال لیلی ندارد . مجنون را بیاوردند و درِ خرگاه لیلی برگرفتند . هنوز سایه ی لیلی پیدا نگشته بود که مجنون  بی هوش شد . چون او پیدا شد ، او پنهان گشت . » ز آن که با معشوق پنهان خوش تر . گفتند : « ما نگفتیم که او تاب دیدار لیلی ندارد . »

                                                                                      ( سوانح العشاق غزالی ، 135 – 136 )