کرم کوچک ابریشم
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
« حسین منزوی »
یکی از کارهایی که مادران گل افشانی در گذشته های نه چندان دور در فصل بهار انجام می دادند ، پرورش کرم ابریشم بوده است . در آغاز تخم ها را با رعایت اصول و قوانین خاصّی در منزل داخل سینی های بزرگ نگهداری می کردند . بعد از مدّتی آن ها را به باغ می بردند و در سالن های چوبی به نام تلنبار از آن نگداری می کردند و برگ های درخت توت را به عنوان غذا به آن ها می دادند . در روزهای نخست در تلنبار ، روزی یک وعده به کرم ابریشم غذای برگ توت می دادند ولی در ده روز آخر که جثّۀ کرم ها بزرگ تر می شد ، روزی دو وعده ( صبح و غروب ) به آن ها برگ توت می دادند . بعد از پایان این ده روز دیگر به آن ها برگ توت نمی دادند . شاخه های کوچک درخت های انجیلی و بلوط و همچنین برگ های گیاه سرخس را در درون نلنبار روی کرم ابریشم می گذاشتند . بعد از هشت ، نه روز ، تمام کرم ها تبدیل به پیله می شدند و سپس می رفتند پیله ها را از روی شاخه ها جدا می کردند و می فروختند . از میان مادران گل افشانی دو نفر در پرورش کرم ابریشم بیشتر از همه استادی داشتند : یکی زن عمویم روانشاد کربلایی مرمر قبادی گل افشانی بود و آن دیگری خانم مشهدی ستاره رسولی گل افشانی که آن ها برای نظارت و راهنمایی به دیگر تلنبارها هم می رفتند و نظر می دادند .
یک معنویتی بر کار مادران گل افشانی حاکم بوده است . آن ها تمام مراحل پرورش آن را به صورت معجزه می دانستند و معتقد بودند که انسان ناپاک نباید آن را ببیند . مورچه دشمن قطعی تخم کرم ابریشم بود و در مرحلۀ بالاتر مارها و پرندگان هم وارد تلنبار می شدند و شکمی از عزا در می آوردند . گاهی وقت ها مادران ، آدمک هایی برای ترساندن پرنده ها در اطراف تلنبار نصب می کردند . مادران گل افشانی در مراسم سالگرد آقا سید حسین حسینی که هر ساله در گل افشان برگزار می شود ، به نشانۀ تبرّک یک مشت برنج آن مجلس را بر می داشتند و بر روی کرم ابریشم می پاشیدند تا جدّ آقا سید حسین حافظ و نگهبان کرم ابریشم آن ها باشد .
پروانه ها قالب پیله را می شکافتند و پرواز می کردند . و این می توانست تمثیلی از وداع روح و جسم باشد .
قالب خاکی سوی خاکی فکند جان و خرد سوی سماوات بُرد
« رودکی »
ولی افسوس و صد افسوس که امروز دیگر نه از آن تلنبار نشانی باقی است و نه از درخت توت و پرورش کرم ابریشم :
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر رَبع و اطلال و دِمَن
رَبع از دلم پرخون کنم ، خاک دِمَن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم ، از آب چشم خویشتن
آن جا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان ، شد گور و کرکس را وطن
کاخی که دیدم چون اِرَم ، خرّم تر از روی صنم
دیوار او بینم به خم ، مانندۀ پشت شَمن
زین سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون
دیّار کی گردد کنون گِرد دیار یار من
« امیر معزّی »