دیر آمدی ای نگار سرمست
همیشه سعی می کردم که پیش تر از معلّمان و استادانم در کلاس درس حاضر شوم تا بی احترامی به کلاس و درس و معلّم و استاد نکرده باشم . الان هم که معلّم هستم تمام تلاشم این است ، به موقع سرِ کلاس حاضر شوم و اگر یک دقیقه هم تأخیر داشته باشم ، از کلاس عذرخواهی می کنم . دانش آموزانم نیز این حساسیت مرا می دانند و پیش تر از من در کلاس حضور دارند . بعضی وقت ها هم اتفاق می افتد که خواب نوشین بامداد رهروان را از حضور به موقع در کلاس باز می دارد . آرام درِ کلاس به صدا در می آید و خواب آلوده و پریشان و نا شُسته رو وارد می شود و عذر خواه است :
می گفت ، گرفته حلقه در بر که امروز منم چو حلقه بر در
« لیلی و مجنون نظامی »
این جور مواقع کلاس از من شعر سعدی را می شنود که :
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست
صبح یک روز برفی بچّه های کلاس اوّل دبیرستان ، ادبیات فارسی داشتند . شهر زیراب به خواب زمستانی فرو رفته بود . گلوله های زیبای برف برای به زمین نشستن از یکدیگر سبقت می گرفتند . منظرۀ زیبا و دل فریبی را می توانستی از پنجرۀ کلاس به تماشا بنشینی . ده دقیقه ای از شروع کلاس می گذشت ؛ درِ کلاس به صدا در آمد ؛ دانش آموزی با گونه ها و گوش های سرخ یخ زده وارد شد و گفت : آقای قاسمی ! راهم دور بود و هوا برفی ، ماشین هم نبود . دانش آموزان کلاس فکر می کردند که الان با او دعوا می کنم . ولی گفتم اشکالی ندارد ، برو صندلی ات را بیاور کنار شوفاژ بنشین و دستت را هم روی شوفاژ بگذار تا گرم شوی . دانش آموز خیلی خوشحال شده بود .