سال تحصیلی 67 – 68 دانش آموز اول راهنمایی مدرسۀ جواد الأئمۀ روستای آهنگر کلای بیشه سر بودم . پایان خرداد ماه شد و رفتم مدرسه کارنامه گرفتم . خوشبختانه قبول شدم و کارنامه را به دست راستم دادند . ترسم از آن روزی  است که کارنامه را به دست چپم دهند :

      ای تهی دست رفته در بازار                                 ترسمت پُر نیاوری دستار

                                                                                                      « سعدی »

 

موقع برگشت به گل افشان ، سری هم به شرکت تعاونی روستای آهنگر کلای بیشه سر زدم ، چرا که مادر به شرکت تعاونی آمده بود تا مایحتاج خانواده را فراهم نماید . زنان آهنگر کلایی که در صف شرکت تعاونی ایستاده بودند ، با خودشان صحبت می کردند ، رفتیم کارنامۀ بچه ها را گرفتیم ، تجدید شدند ؛ برای طرح مرداد برای آن ها ثبت نام کردیم . مادر بیچارۀ من هم فکر کرد ، این آهنگر کلایی ها که مدرسه داخل محل شان قرار دارد ، چند تا درس کم آوردند ، علی اکبر من که روزانه هفت کیلومتر راه را رفت و برگشت ( در مسیر مدرسه ) طی می کند ، تجدیدی روی شاخشه :

   درخت گردکان با این بلندی                                       درخت خربزه الله اکبر

 

وقتی مادر مرا دید ، گفت : علی اکبر ! صبر کن ، وسایلم را بگیرم تا برویم برای طرح مرداد تو ثبت نام کنیم . گفتم : مادر جان ! نیازی به طرح مرداد نیست ، من خرداد قبول شدم . مادر خیلی خوشحال شد و جلو آمد و مرا بوسید . سپس رفت ، یک بستنی قیفی برای من خرید . من وقتی دیدم مادر خیلی خوشحال شد ، از خوشحالی او در پوستم نمی گنجیدم .