چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت ...
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عُرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
« عرفی شیرازی »
هشتم آبان هزار و سیصد و هشتاد و شش بود که قیصر شعر ایران دکتر قیصر امین پور به ملکوت سفر کرد . در ماشین نشسته بودم و از کرج به تهران می آمدم ، ناگهان رادیو خبر تلخ درگذشت قیصر را پخش کرد .
حرف های ما هنوز ناتمام ... / تا نگاه می کنی / وقت رفتن است / باز هم همان حکایت همیشگی ! / پیش از آن که با خبر شوی / لحظه ی غربت تو ناگزیر می شود / آی ... / ای دریغ و حسرت همیشگی ! / ناگهان / چقدر زود / دیر می شود ! « قیصر امین پور »
به دانشگاه تهران رفتم ، دانشگاه به سوگ نشسته بود . طبقه چهارم دانشکده ادبیات و گروه زبان و ادبیات فارسی غرق در ماتم و اندوه بود . همه می گریستند . استاد محمد رضا شفیعی کدکنی را دیدم که در محوطه ی دانشکده چون ابر در بهاران می گریست :
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز واع یاران
« سعدی »
وقتی قیصر را به دانشگاه آوردند ، دیدم : از هر قشری در تشییع حضور دارند ، همه جور آدم دیده می شد . همه او را دوست می داشتند . آری :
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عُرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
« عرفی شیرازی »