غزل های حضرت مولانا سرشار از عشق ، شور ، مستی و نشاط است . یکی از غزل های بسیار زیبا و با طراوت حضرت که حالت دعا و مناجات هم دارد ، غزلی است با آغاز و انجام :

    ای خدا این وصل را هجران مکن             سرخوشان عشق را نالان مکن ...

 

  ... نیست در عالم ز هجران تلخ تر            هر چه خواهی کن و لیکن آن مکن

 

این غزل مرا به دو خاطره می بَرَد ، نخست : در جشن فارغ التحصیلی ما ( دانشجویان دبیری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان ، ورودی 74 ) که در روزپنج شنبه 19 / 9 / 77  در آمفی تئاتر شهید مطهری دانشکده کشاورزی دانشگاه گیلان برگزار گردید و دکتر محمد کاظم یوسف پور ، استاد زبان و ادبیات فارسی و رئیس وقت دانشکده ی ادبیات دانشگاه گیلان ، این غزل را در پیش درآمد سخنرانی خودشان قرائت فرمودند .

و امّا خاطره دوم :

من در مهر ماه 1389 برای سخنرانی در همایش  بین المللی مکالمه فرهنگ ها : مقام ابو محمود خجندی و دانشمندان شرق در گسترش علم های دقیق به دانشگاه دولتی خجند تاجیکستان دعوت شده بودم .  این همایش دو روزه در چند بخش  برگزار شد . صدارت  ( مدیریت ) یکی از این بخش ها ( با موضوع :  علوم ، زبان ، ادبیات ، تاریخ و فلسفه در زمان ابومحمود خجندی ) که از ساعت 9 – 12 در مجلسگاه دانشکده ی زبان و ادبیات تاجیک برگزار شده بود ، با من بود . در آمفی تئاتر ( یا به قول تاجیکان : مجلسگاه ) حدود سیصد  استاد و دانشجو علاقمند به زبان و ادبیات فارسی حضور داشتند . من در پایان داوری مقاله های قرائت شده  ، همین غزل (  ای خدا این وصل را هجران مکن ... )  حضرت مولانا را از آغاز تا انجام خواندم . نکته ی بسیار جالب توجه این بود که به هنگام قرائت غزل ، تمام حاضران دستانشان را به نشانه ی دعا و مناجات بالا گرفته بودند . وقتی غزل به فرجام رسید ، بسیار مرا مورد تشویق قرار دادند و به قول خودشان کف کوبی نمودند . آن روز بود که من به حقیقت پیوند نیاکانی رسیده بودم .